اهورا خان مااهورا خان ما، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
آریا خان ماآریا خان ما، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
شاهانشاهان، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

دردونه های من

علی اصغر من

علی اصغر کوچولوی من سلام مامانی جون قربون صورت ماهت بشم.دیروز به آرزوم رسیدم که علی اصغرت کنم چندروز پیش خونه بابابزرگ بودیم که عمه بابایی اومد و لباس علی اصغر واست آورده بود آخه از خیلی وقت پیش میگفت من این لباسو میخرم واسش.صبح همایش شیرخوارگان تند تند آمادت کردیمو منتظر عمه بابا شدیم که بریم همایش.نمیدونی وقتی لباس علی اصغرو تنت کردم چقد ماه شدی با بابا کلی قربون صدقت میرفتیم وقتی رسیدیم کلی نی نی علی اصغر دیدم خیلی ذوق کردم خیلی قشنگ بود.همه از دور باهات بازی میکردن بعضیا هم میومدن بغلت میکردنو ازت عکس میگرفتم از بس شیرین و خوردنی شده بودی برگشتنه هم رفتیم خونه مامان لعیا(مامان بزرگ بابا) اونا هم با د...
4 آذر 1391

تولدت مبارک عشق من

ادامه مطلب لطفا ... سلام دردونه کوچولوی من عزیزدل مامان اول از همه تولد یک سالگیتو تبریک میگم قربونت بشم پارسال این موقع قشنگترین هدیه عمرمو از خدا گرفتم که تو بودی.نمیدونی وقتی اولین بار صدای گریتو شنیدم چه حسی داشتم از خوشحالی خنده و گریمو قاطی کردم فدای اون دستای کوچولوت بشم که تند تند تکونشون میدادی و گریه میکردی.وقتی دادنت بغلم آروم گرفتی و من برای اولین بار طعم شیرین مادر بودنو چشیدم. یک سال از با هم بودنمون گذشت خیلی هم زود گذشت ولی واقعا این یک سال یکی از شیرین ترین سالهای عمرمون بود.تو یه نعمت خیلی بزرگ هستی که خدا بهمون داده و تا آخر عمرم قدر این نعمت الهی رو میدونم.خدایا هزار بار شکرت دو...
1 آذر 1391

فندوق من

سلام نی نی خوشمزه پسرکوچولوی مامان 11 ماهت شد اصلا باورم نمیشه به شدت زمان زود گذشت.منو بابا از لحظه لحظه وجودت لذت بردیمو عشق کردیم از کارات حرفات خوشمزه بازیات آبنبات من اگه بدونی چه روزهای قشنگی رو داریم میگذرونیم!!! همش هم به لطف بودن توئه و لطف بی حدو مرز خدای بزرگ خیلی دلم برای اولین روزای اومدنت تنگ شده پارسال اینموقع تو دلم بودی و دیگه دم دمای اومدنت بود تا روزی که بخوای بیای منو بابا یکسره تو اتاقت بودیمو وسایلاتو جابه جا میکردیم یادش بخیر الان که دارم اینا رو واست مینویسم لا لا کردی قربونت بشم من انقد ذوق وشوق داشتیم که نگو همه این حال و احوال مجنون وار مارو میدیدن و بعضی ها میگف...
1 آبان 1391

ما و پسملی

رفتیم دکتر سلام پسرکوشولوی خودم؛یه چندروزیه خیلی اذیت میکنی و مدام بهانه میگیری.خیلی داد میزنی و یه جا بند نمیشی.غذا خوردنت کم شده همینطور شیر خوردنت!!! دوشب پیش بردیمت دکتر هم واسه چکاپ هم واسه سرفه کردنات.چندوقته سرفه میکنی خیلی شدید نیست اما دکتر میدیدت بد نبود.خیلی هم بینیتو میخارونی به قدری که تو خواب بینیتو میکشی روی زمین.دکترت گفت حساسیت داری سرلاک و موز و خیلی چیزای دیگه نباید بخوری.یه شربت و یه قطره واسه داخل بینیت داد یه آمپولم داد که مامان حسابی وحشت کرد چون میترسم ببرمت آمپول بزنی واکسناتو به زور میبردم حالا وای به حال آمپول خلاصه رفتیم تا داروهاتو بگیریم داروخانه توی یه درمانگاه بود یه اتاق خیلی با مزه هم ...
15 مهر 1391

پاییز اومد...

پاییز زیبا هم اومد سلام به مامانا،مامانای جدید و مامانای قدیم.سلام به مامانایی که بچه مدرسه ای دارنو از دیروز بچه های گلشونو راهی مدرسه کردن.چه حس قشنگیه انشاا... که منم این روزها رو تجربه میکنم!خدایا کی میشه منم صبح زود بیدار شم و بچه هامو بیدار کنم صبحونشونو بدم خوراکی های خوشمزه بذارم تو کیفاشون و ظهر منتظر اومدنشون بشم؟؟؟وااای فکرش هم شیرینه امسال پاییز یه پاییز دیگس چون پسر گلم تو این فصل اومد تو زندگیمونو پاییزو خیلی قشنگتر کرد برامون.پارسال این موقع ها تو دلم بود و همش منتظر بودم بیاد و روی ماهشو ببینم که خدا لایق دونستمونو نعمتشو گذاشت توی آغوشمون یخورده هم هوا سرد شده خیلی حال میده آخجون بخاری!!! اصلا...
3 مهر 1391

پسرم داره بزرگ میشه

پسرم داره بزگ میشه سلام عزیز دل مامان و بابا،دو ماه دیگه 1 سالت میشه.اصلا باورم نمیشه چقد زود گذشت انگار همین دیروز بود که به دنیا اومدی و لحظه شماری میکردم واسه ی بغل کردنت!انگار همن دیروز بود که پرستار با اون لباسای خوشگل و کوچولو آوردتو گفت این پسر شیطون گشنشه؛یادش بخیر 10 ماهه که با همیم و توی این 10 ماه خیلی چیزا از مادر شدن یاد گرفتم((خدایا شکرت)) امروز سر کمد لباسات بودم که یاد روزایی افتادم که با خاله و مامانی و بابا میرفتیم بیرون تا سیسمونی تو رو کامل کنیم.چه روزای شیرینی بود وقتی نگات میکنم خیلی لذت میبرم وقتی میای پیشمو دستتو میکشی رو صورتم و میخندی میخوام از خوشحالی پر در بیارم.وقتی واسمون شیرین زبونی...
31 شهريور 1391

دردونه بلا

خیلی طلا شدی و ااای پسر مامان چندوقته خیلی خیلی خیلی شیرین شدی،آدم دلش میخواد بخورتت یه کارایی میکنی یه اداهایی در میاری که نگو.چندوقته یاد گرفتی میری از دیوار،میز،مبل هرچی میگیری بلند میشی و کلی ذوق میکنی از میز تلوزیون که میگیری و بلند میشه یه حال دیگه ای میکنی هرچی روش باشه رو میریزی پایین بعد با دندونات لبه میزو گاز میزنی و چندتا اثر هنری هم واسمون گذاشتی چند روزه صبح زود ساعت 7 بیدار میشی و خیلی شیطونی میکنی.نمیدونی اون ساعت چقد خواب شیرینه اما با نهایت خوابالویی پا به پات هرجا میری میایم با بابایی شیفتی کار میکنیم.یه روز انقد خسته بودیم اصلا نفهمیدیم کی بیدار شدی و رفته بودی زیر آینه شمعدون بازی میکردی خداروشکر اتفاق...
10 شهريور 1391

نامه دختر همسایه

نامه به اهورا جونم سلام گل نازم دیشب واسه افطار مهمون داشتیم همه کارامو کرده بودمو داشتم به تو شیر میدادم که یهو زنگ درو زدن منم این شکلی شدم دخترای همسایه بودن دوتاشون دوقلو بودن اون یکی هم همسایه دیوار به دیوار اوناس.گفتم اهورا خوابه گفتن باشه از آیفون نگاشون میکردم دیدم میخوان از زیر در چیزی بندازن تو حیاط دوباره زنگو زدن و دلم نیومد ردشون کنم درو باز کردم اومدن چندتا کاغذ دادن! واسه تو نامه نوشته بودن هههههههههههه انقد خندیدم که نگو بعد هم رفتن تو اتاق تو و مشغول بازی شدن تو هم بچه یکیشون بودی هر دفه هم سر این موضوع باهم مشکل دارن آخر سر هم تو بغلشون خوابت برده بودو اونا هم رفتن... متن نامه ...
18 مرداد 1391

کارهای جدید دردونه

کارهای جدید سلام قندعسلم.امروز میخوام از کارای جدیدی که انجام میدی بگم اول اینکه الان شیش تا دندون داری یکیش تو لثه گیر کرده بود تازه مثل اونای دیگه شده چهاردستو پا رفتنت عالی شده یعنی تسلط کامل داری.قربون تسلط داشتنت بشم عاشق اینی که وقتی چهار دستو پا میری من بیفتم دنبالت تو هم با اون پاهای کوچولوت فرار کنی و قه قهه بزنی.بغل بابایی که هستی همش منتظری بیام طرفتونو باهات بازی کنم،بابایی هم آروم فرار میکنه  منم دنبالتون میامو نزدیک که میشم بلند بلند میخندی و با هیجانی که داری میخوای از بابا هم بری بالا تا دست من بهت نرسه.فقط هم وقتی من دنبالت کنم میخندی آخه چندبار امتحان کردیم تو بغل من بودی و از باب...
15 مرداد 1391