فندوق من

1391/8/1 16:38

نویسنده : مامان سمیرا

663 بازدید

اشتراک گذاری

سلام نی نی خوشمزه

پسرکوچولوی مامان 11 ماهت شد اصلا باورم نمیشه به شدت زمان زود گذشت.منو بابا از لحظه لحظه وجودت لذت بردیمو عشق کردیم از کارات حرفات خوشمزه بازیات آبنبات من

اگه بدونی چه روزهای قشنگی رو داریم میگذرونیم!!! همش هم به لطف بودن توئه و لطف بی حدو مرز خدای بزرگ

خیلی دلم برای اولین روزای اومدنت تنگ شده پارسال اینموقع تو دلم بودی و دیگه دم دمای اومدنت بود تا روزی که بخوای بیای منو بابا یکسره تو اتاقت بودیمو وسایلاتو جابه جا میکردیم یادش بخیر

الان که دارم اینا رو واست مینویسم لا لا کردی قربونت بشم من

انقد ذوق وشوق داشتیم که نگو همه این حال و احوال مجنون وار مارو میدیدن و بعضی ها میگفتن انگار اجاقشون کور بوده ببینیم بعداز به دنیا اومدنش و اذیتهاش هم همینجورین؟؟؟

بله بعداز به دنیا اومدنش و کلی خرابکاریای رنگاووارنگش و اذیت های جور و واجورش واسش ذوق و شوق داریم حتی هزار برابر اونموقع که تو شکمم بود

بعضی ها هم تو خوشحالی ما شریک میشدنو عین ما ذوق میکردن

پسر گلم تازگیا یاد گرفتی نانای نانای میکنی و منتظر یه آهنگی یه آهنگ هم بابایی برات میخونه فوری خودتو تکون تکون میدی انقد بامزه میشی که میخوایم بخوریمت

یه چندباری هم چندثانیه بدون کمک هیچی ایستادی دفه اولی که دیدمت ایستادی داشتم ذوق مرگ میشدم تو خونه بلند بلند جیغ میزدمو به بابا میگفتم بابا هم یه بار خودش دیده بوده ولی فکر میکرده شانسی بوده با هم دیگه کلی خوشحالی کردیمو واست خوندیم

راستی بابا میگه تولدتو همین ماه بگیریم ولی آخه روزی که ما میخوایم بگیریم عمت هم میخواد واسه دخترش جشن بگیره نمیدونم چیکار کنم خودم هم خیلی دلم میخواد قبل از ماه محرم واست یه تولد کوچولوی خوشمزه بگیرم ولی باید ببینیم چی میشه مگر اینکه عمه یکم زودتر بگیره

پسرکم مامان جون و خاله رفته بودن مشهد زیارت امام رضا و از اونجا کلی سوغاتی و لباسهای خوشگل واسه تو آوردن دستتون درد نکنه مامان جونی.چندروز پیش هم اومدن اینجا که با هم بریم عروسی من داشتم کارامو میکردم که یه دفه خاله صدامون کرد گفت بیاید اهورا رو ببینید!!!!!! وقتی دیدیمت کلی خندیدیم خاله پوستیزشو گذاشته بود رو سر تو.تو هم انقده بدت میومد هی میخواستی برداریش خودمونیم دخمل هم میشدی خیلی ناز میشدیا

عاشق اینجوری نشستنتم