اهورا خان مااهورا خان ما، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
آریا خان ماآریا خان ما، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
شاهانشاهان، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

دردونه های من

روز پدر

اولین روز پدر بابایی امسال اولین روز پدر بابا بود و خیلی خوشحال بود.پارسال به خودمون میگفتیم سال دیگه روز پدر ماهم سه تا میشیم؛ خداروشکر که همینم شد.امسال روز پدر با سالهای پیش فرق میکرد چون بابایی جدی جدی پدر شده بود و مامان یه تبریک زیبا بهش گفت ویه یادگاری ناقابل هم بهش هدیه داد امروز از صبح که بیدار شدیم آماده شدیم که بریم روز پدرو به پدرامون تبریک بگیم اول رفتیم خونه بابا شعبون((بابابزرگ بابایی)) وقتی مارو دیدن مخصوصا تو پسر گلم خیلی خوشحال شدن هم بابا شعبون هم مامان لعیا! چایی خوردیمو یکم صحبت کردیم مامان لعیا از بچگی بابا تعریف کرد و من کلی خندیدم بعد از یکم بازی کردن با شما شاهزاده من و دادن کا...
15 خرداد 1391

عروسی

عروسی هم تموم شد امروز به اتفاق مامانی و خاله و خاله های مامان رفتیم آرایشگاه که بریم عروسیه پسرداییه مامان هم خوش گذشت هم نه خوش گذشت چون همه دور هم بودیمو مسخره بازی میکردیم بد گذشت چون وسطای مجلس شما شروع کردی به گریه کردنو جیغ زدن! هرکسی از راه میرسید بغلت میکردو باهات بازی میکرد خلاصه دست ب دست کل مجلس گشتی و همین بغل کردنهای مکرر خستت کرد خیلی ناراحت بودی وخیلی بهت سخت گذشت،الهی بمیرم که عذاب کشیدی بابایی گفت نریم دنبال ماشین عروس فقط بریم خونه که نی نی دردونه من راحت باشه.برگشتیم خونه و شروع کردی به آواز سر دادن ای جااااااااااااااااانم بعد از یه کم وول خوردنو خوانندگی رفتی لا لا  پسمل کوچولوی ما؛وق...
12 خرداد 1391

این چندروز...

سلام دلبرک منو بابا چندوقتی بود خیلی سرمون شلوغ بود،یه جورایی خونه تکونی کردیم.خونه خیلی شلوغ پلوغ شده بود حسابی اعصابمون بهم ریخته بود آخه هرچی کار میکردیمو جمع و جور میکردیم انگار نه انگار!!! فرشارو هم شسته بودیم و این از همه بدتر بود مامانی و خاله هم خیلی کمکمون کردن دستشون درد نکنه خلاصه این مدت مدام اذیت کردی و آرومو قرار نداشتی البته حق داشتی بابایى هم طفلک خیلی خسته شده بود این چندروز قید کارشو زده بودو به مامان کمک میکرد. بابایى دستت درد نکنه مامانى خیلی دوستت داره مرد کوچک من بالاخره کارای خونه داشت تموم میشد و ما هم یه نفس راحت میکشیدیم. بعد از این که فرشارو انداختیم تو هم ذوق زده شده بو...
11 خرداد 1391

نی نی درد دونه ی من مریضه!

نی نی درد دونه ی من مریضه! عزیز دل مامان و بابا چندروزه سرما خوردی و حال نداری؛ اولش با سرفه های کوچولو شروع شد منو بابایی فکر میکردیم مو توی گلوت مونده آخه از وقتی دمرو شدن ویاد گرفتی فرشو میخوری البته نه تنها فرش,هرچی که گیرت بیاد فورا میکنی دهنت اما فکر ما اشتباه بود و خیلی زود بردیمت پیش دکترت!!! آقای دکتر گفت سرما خوردی اما متاسفانه به شیر گاو هم حساسیت نشون داده بودی و سرفه میکردی قرار شد از این به بعد فرنی رو با آب واست درست کنم و ایشالا زودی خوب بشی از وقتی داروهایی که آقای دکی واست نوشته رو میخوری خیلی کسل و خواب آلودی.امیدوارم زودی خوب شی و دیگه این دارو بدمزه ها رو نخوری یکی یه دونه من راستی ...
2 خرداد 1391

دردونه داره بزرگ میشه

پسرم داره بزرگ میشه سلام عزیز دل مامان و بابا امروز تو 5 ماهو 14 روزت شده.روز به روز بزرگتر میشی و شیرین تر.یه مدتیه میتونی دمرو بشی و خودتو به سمت جلو بکشی؛اولش خیلی ذوق و شوق داری اما یکم که میگذره خسته میشی و حسابی جیغ میکشی و دادبیداد میکنی چندروزیه یکم نق نق میکنی و بهونه گیری میکنی خیلی هم از صدای خودت خوشت میاد و مدام جیغ میکشی... پسر دردونه من تو لحظه لحظه های زندگیه مارو پرامید و شادی کردی؛الان فکر میکنم اونموقع که هنوز خدا تورو بهمون نداده بود چطوری روزهارو میگذروندیم؟چقدر کسل کننده بود!!! اهورای من تو بهترین و زیباترین هدیه از طرف خدا برای ما هستی فندق من سعی میکنیم همیشه بهترین چیزا رو واست ف...
31 ارديبهشت 1391

اولین غذای دردونه

پسرگلم امروز تو اولین غذاتو خوردی خیلی خوشحال بودیم.نباید بیشتراز یه قاشق میخوردی اما وقتی یه قاشقت تموم شد بازم میخواستی.بهت چسبیده بود منم چندتا عکس ازت گرفتم که انشالا بعدا خودت ببینی و لذت ببری اهورای مامان فرنی میخوره.الهی قربونش برم!!! به به چه خوشمزس نوووش جونت قند عسل قربونت برم که بازم میخوای     ...
30 ارديبهشت 1391

خیلی شیطون شدی پسرم

خیلی شیطون شدی پسرم امروز مامان بزرگ(مامان بابایی) از مشهد اومد رفته بودیم خونشون واست یه بلیز شورت خیلی خوشگل آورده!یه کوچولو بهت بزرگه اما چندروز دیگه اندازت میشه ای جونم پسر من یه چندروزیه خیلی شیطون شدی همش میخوای بری ددر بابایی میبرتت بیرون اما تا میرسی خونه باز غُر میزنی و گریه میکنی،توی خونه همش داد میزنی و به خودت فشار میاری شیر هم که درست و حسابی نمیخوری نمیدونم چرا؟!!! پسر قوی من همه میگفتن واکسن که بزنی چندروز تب میکنی چون پسمل همسایه که واکسن شش ماهگیشو زده بود حدود ده روز تب کرده بود ولی به شکر خدا تو تب نکردی و زودی سرحال شدی قربونت برم الان هم طی اذیتها و شیطونی کردنهای بسیار لالا کردی ...
30 ارديبهشت 1391

بالاخره واکسن 6 ماهگی

بالاخره واکسن 6 ماهگی عزیز دلم امروز رفتیم واکسن 6 ماهگیتو زدیم، چندروزی بود که بدجوری فکر منو باباییتو درگیر خودش کرده بود. خیلی میترسیدیم که نکنه خدایی نکرده تب شدید یا تشنج بکنی آخه همه از واکسن 6 ماهگی بد تعریف میکردن و حسابی مارو ترسونده بودن.ولی خداروشکر خیلی هم سخت نبود امروز ساعت یازده و نیم بود که رفتیم بهداشتو بعداز وزن کردنتو اندازه گرفتن قد و دور سرت با کلی ترس و دلهره خوابوندمت روی تخت که خانومه بیادو واکسنتو بزنه!!! الهی بمیرم داشتی واسه خودت بازی میکردی که یهو یه سوزن بد رفت توی پات وجیغت رفت هوا خلاصه یکم آروم شدی اما باز اون یکی پات!!!! دیگه نزدیک بود مامان هم گریش بگیره ف...
30 ارديبهشت 1391

دردونه و شلوار کردی!!!

قربونت برم خیلی خوشتیپی! تازه ی تازه به دنیا اومده بودی که خاله اکی این شلوارو واست خرید. اولش خیلی بهت بزرگ بود اما الان اندازت شده دفعه اول که پوشیدیش انقد خندیدیم که دل درد گرفتیم بیش از اندازه بامزه شده بودی الانم هرکی میبینتت میخنده راستشو بخوای شلوار کردی به این کوچولویی ندیده بودم الهی دورت بگردم که همه چی بهت میاد قند عسل من دردونه و شلوار کردی!!! چقده خوشتیپم!!! اهورا و تدی هواس پسملم به باباشه بیچاره تدی این پای خودمه؟؟؟ میخوولمت پسری طلا فرشته من توی روروئک ...
30 ارديبهشت 1391