بالاخره واکسن 6 ماهگی
بالاخره واکسن 6 ماهگی
عزیز دلم امروز رفتیم واکسن 6 ماهگیتو زدیم، چندروزی بود که بدجوری فکر منو باباییتو درگیر خودش کرده بود.
خیلی میترسیدیم که نکنه خدایی نکرده تب شدید یا تشنج بکنی آخه همه از واکسن 6 ماهگی بد تعریف میکردن و حسابی مارو ترسونده بودن.ولی خداروشکر خیلی هم سخت نبود
امروز ساعت یازده و نیم بود که رفتیم بهداشتو بعداز وزن کردنتو اندازه گرفتن قد و دور سرت با کلی ترس و دلهره خوابوندمت روی تخت که خانومه بیادو واکسنتو بزنه!!!
الهی بمیرم داشتی واسه خودت بازی میکردی که یهو یه سوزن بد رفت توی پات وجیغت رفت هوا
خلاصه یکم آروم شدی اما باز اون یکی پات!!!!
دیگه نزدیک بود مامان هم گریش بگیره فقط مونده بود یه قطره خوراکی که اونو زودی قورتش دادی
تا بغلت کردم که بریم بیرون خوابت برده بود
فدای تو بشم یکی یدونه مامان
تا ساعتای 3 و 4 خواب بودی ولی یدفعه با گریه و ناله از خواب بیدار شدی بابایی توی بغلش یکم گردوندتو آروم شدی خداروشکر خیلی اذیت نشدی
الان هم که سر و حالی عزیزک مامان و بابا
پسمل من، منو بابا خیلی نگران بودیم که اتفاقی نیوفته واسه همین زنگ زدیم به دکترتو قرار شد اگه تب کردی زودی ببریمت پیشش که خدا خواستو نیاز نشد
قربون واکسن زدنت
خوب خوب شدم
قربون قوی بودنت برم
اهورا واکسن زده
اهورای من حالا حالا ها دیگه واکسن نداری تا یک سالگیت
ایشالا تا اون موقع بزرگتر میشی و قوی تر