اهورا خان مااهورا خان ما، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
آریا خان ماآریا خان ما، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره
شاهانشاهان، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

دردونه های من

بالاخره واکسن 6 ماهگی

1391/2/30 16:09
نویسنده : مامان سمیرا
3,153 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره واکسن 6 ماهگی

عزیز دلم امروز رفتیم واکسن 6 ماهگیتو زدیم، چندروزی بود که بدجوری فکر منو باباییتو درگیر خودش کرده بود.

خیلی میترسیدیم که نکنه خدایی نکرده تب شدید یا تشنج بکنی آخه همه از واکسن 6 ماهگی بد تعریف میکردن و حسابی مارو ترسونده بودن.ولی خداروشکر خیلی هم سخت نبوداوه

امروز ساعت یازده و نیم بود که رفتیم بهداشتو بعداز وزن کردنتو اندازه گرفتن قد و دور سرت با کلی ترس و دلهره خوابوندمت روی تخت که خانومه بیادو واکسنتو بزنه!!!

الهی بمیرم داشتی واسه خودت بازی میکردی که یهو یه سوزن بد رفت توی پات وجیغت رفت هواگریه

خلاصه یکم آروم شدی اما باز اون یکی پات!!!!گریه

دیگه نزدیک بود مامان هم گریش بگیرهناراحت فقط مونده بود یه قطره خوراکی که اونو زودی قورتش دادیلبخند

تا بغلت کردم که بریم بیرون خوابت برده بودخواب

فدای تو بشم یکی یدونه مامانماچ

تا ساعتای 3 و 4 خواب بودی ولی یدفعه با گریه و ناله از خواب بیدار شدی بابایی توی بغلش یکم گردوندتو آروم شدیماچ خداروشکر خیلی اذیت نشدی

الان هم که سر و حالی عزیزک مامان و بابا

پسمل من، منو بابا خیلی نگران بودیم که اتفاقی نیوفته واسه همین زنگ زدیم به دکترتو قرار شد اگه تب کردی زودی ببریمت پیشش که خدا خواستو نیاز نشدقلبقلبماچ

قربون واکسن زدنت

جونمی

خوب خوب شدملبخند

ناذنتا

قربون قوی بودنت برم

هخهت

اهورا واکسن زدهچشمک

نهتالنا

اهورای من حالا حالا ها دیگه واکسن نداری تا یک سالگیتماچ

ایشالا تا اون موقع بزرگتر میشی و قوی ترماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان محمد صادق
30 اردیبهشت 91 14:00
الهی .... اهورا جونی... ماششاللا... می دونم مامانیت چی کشیده وقتی سوزن می رفت توو تن لطیفت!!! فقط تموم امیدش به سلامتیت بود!! مامان سمیرا اهورا جون و از طرفم بماچش! آپ کردم !بیا پیشم! اگه مایلی تبادل لینک کنیم!!
کیمیا و شمیم دختر عمو های اهورا
30 اردیبهشت 91 22:57
وای چه قدر قشنگه این پسر خومشل ما از طرف من ببوسش سمیرا
فاطمه
31 اردیبهشت 91 0:11
عاشقتم عاشقتم عاشقتم الهی خاله دور سرت بگرده اووووووخ اوووووووووووووخ اوووووووووووووووووووووخ عشقم
ددی اهورا
2 خرداد 91 3:10
قربون اون پاهای نازت که سوزن خوردن... بابایی داشت دق میکرد که نکنه خدای نکرده تب کنی و مریض بشی.ولی تو نشون دادی که پسر قدرتمند بابایی ودیگه واسه خودت مردی شدی