اهورا خان مااهورا خان ما، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره
آریا خان ماآریا خان ما، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه سن داره
شاهانشاهان، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

دردونه های من

روز پدر

1391/3/15 17:52
نویسنده : مامان سمیرا
683 بازدید
اشتراک گذاری

اولین روز پدر بابایی

امسال اولین روز پدر بابا بود و خیلی خوشحال بود.پارسال به خودمون میگفتیم سال دیگه روز پدر ماهم سه تا میشیم؛ب خداروشکر که همینم شد.امسال روز پدر با سالهای پیش فرق میکرد چون بابایی جدی جدی پدر شده بود و مامان یه تبریک زیبا بهش گفت ویه یادگاری ناقابل هم بهش هدیه دادر

5فف5

امروز از صبح که بیدار شدیم آماده شدیم که بریم روز پدرو به پدرامون تبریک بگیم

اول رفتیم خونه بابا شعبون((بابابزرگ بابایی))1

وقتی مارو دیدن مخصوصا تو پسر گلم خیلی خوشحال شدن هم بابا شعبون هم مامان لعیا! چایی خوردیمو یکم صحبت کردیم مامان لعیا از بچگی بابا تعریف کرد و من کلی خندیدم2 بعد از یکم بازی کردن با شما شاهزاده من و دادن کادو به باباشعبون رفتیم به طرف خونه بابا بزرگ خودت3

وقتی رسیدیم بابابزرگ خونه نبود رفته بود خرید کنه مامان بزرگ گفت ناهار همونجا بمونیم ماهم از خدا خواسته قبول کردیم.چنددقیقه بعد بابابزرگ اومد دور هم نشستیمو بازم چایی خوردیم خیلی چسبید شما هم با آواز سردادنت حسابی سرگرممون کردی

ناهارکه خوردیم کادوی بابابزرگ هم دادیمو برگشتیم به طرف خونه خودمون که عصری بریم سر خاک باباجون.چون هواخیلی گرم بود ترسیدیم که یدونه پسرمون گرمازده بشه واسه همین صبرکردیم که یکم هوا خنک تر بشه.

امروز روز پدر خیلی دلم گرفته بود چون امروز بیشتر از هروقت دیگه ای جای خالی بابامو حس کردم.دلم خیلی براش تنگ شده ای کاش یه بار دیگه میدیدمشو دستشو بوس میکردم و به خاطر تمام زحمتهایی که واسم کشیده بود تشکرمیکردم هرچند میدونم تشکر من خیلی کمه

باباجونم خیلی دلم هواتو کرده...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

شقایق دخترعموی اهورا
18 خرداد 91 14:55
خیلی دلم برات تنگ شده