اهورا خان مااهورا خان ما، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره
آریا خان ماآریا خان ما، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه سن داره
شاهانشاهان، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

دردونه های من

عروسی

1391/3/12 3:01
نویسنده : مامان سمیرا
580 بازدید
اشتراک گذاری

عروسی هم تموم شد

امروز به اتفاق مامانی و خاله و خاله های مامان رفتیم آرایشگاه که بریم عروسیه پسرداییه مامان هم خوش گذشت هم نهاذ خوش گذشت چون همه دور هم بودیمو مسخره بازی میکردیم بد گذشت چون وسطای مجلس شما شروع کردی به گریه کردنو جیغ زدن! هرکسی از راه میرسید بغلت میکردو باهات بازی میکرد خلاصه دست ب دست کل مجلس گشتی و همین بغل کردنهای مکرر خستت کردخهع

خیلی ناراحت بودی وخیلی بهت سخت گذشت،الهی بمیرم که عذاب کشیدی

بابایی گفت نریم دنبال ماشین عروس فقط بریم خونه که نی نی دردونه من راحت باشه.برگشتیم خونه و شروع کردی به آواز سر دادن ای جااااااااااااااااانمالل

بعد از یه کم وول خوردنو خوانندگی رفتی لا لا تلا

پسمل کوچولوی ما؛وقتی خوابی خیلی دلمون برات تنگ میشه هرچند وقتی هم که بیداری یکسره غُر میزنی و بغل میخوای ولی با تمام اینا عاشقتیمو دیوونه وار دوست داریم تااع

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

خانم معلم بندری
12 خرداد 91 9:26
عزیز دلم انشالله زنده باشی
خاله جون
12 خرداد 91 10:15
سلام عزیزم انشاالله عروسی خوش گذشته باشه خوشحال میشم به ما هم سر بزنید و یه یادگاری برامون بزارین
مامان محمد صادق(زهرا)
12 خرداد 91 20:51
عروسییییی..... عروسییییییی! بابا خوش به حالتون! می دونی چن وقته عروسی نرفتم! انگاری دختر پسرا قصد ازدواج ندارن!!!! خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته!!! جای من خالی که توی اون دست به دستا یه تریپپم توو دست ما میوفتادی!!!!
مامان محمد صادق(زهرا)
12 خرداد 91 21:01
منم رمز می خوام!
مامان محمد صادق(زهرا)
14 خرداد 91 2:26
پس رمز چی شد؟؟ اگه دوس نداری بدی راحت بگووووو من اصصلا ناراحت نمی شم!!!!!
مامان محمدرضا
14 خرداد 91 18:25
دقیقا منم همینطورم . وقتی بیداره غر می زنه . خسته میشم ولی وقتی خوابه دلم تنگ میشه
شمیم وکیمیا
16 خرداد 91 12:15
ما که اشناییم ................به ما هم رمز نمیدی؟