اهورا خان مااهورا خان ما، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
آریا خان ماآریا خان ما، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره
شاهانشاهان، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

دردونه های من

روزهای ما و فندوقی

سلام به یدونه فندوق خودم یه مدتیه حال نداری.آبریزش بینی و سرفه البته شیطونیات همچنان پابرجاس غذاخوردنت خداروشکر بهتر شده نه خیلی خوب اما قابل تحمله.چندروز پیش رفته بودیم دکتر وزنت خیلی خیلی خوب شده 11 کیلو شدی فندوقی باورم نمیشه ذوق کردنای مادرانس دیگه خلاصه یه مدتیه خیلی خوشمزه و شیرین شدی یه کلمه های به کار میبری که واقعا شیرینن اَدووو هنوز دقیق معنیشو نمیدونیم ولی بیشتر منظورت سلامه هههه آب رو واضح میگی غذا یا یه چیز خوردنی که بخوای تند تند میگی هام بابا مامانو کامل و بی نقص میگفتی اما چندوقته دیگه نمیگی به بابا میگی دَدَ به مامان هم میگی دَدَ یعنی هرموقع بخوای صدا...
9 ارديبهشت 1392

وبلاگ...

چرا وبلاگتو دوست داری یه مدتیه بازی وبلاگی توی وبلاگا اومده و ماجرا از این قراره که بگی چرا وبلاگتو دوست داری و در آخر سه تا از دوستاتو دعوت کنی.منم از طرف دوست مهربونم شهرزاد جون مامان اهورا دعوت شدم و میخوام بگم چرا وبلاگمو دوست دارم وبلاگمو دوست دارم چون خاطره های پسر عزیزمو مینویسمو هروقت دلم واسه قبلاها و وقتی پسرم خیلی کوچولو بود تنگ شد بیامو از روزای اولش بخونمو تجدید خاطره کنم من اینجا خیلی چیزا یاد گرفتم که توی زندگیم واسم کمک بزرگی بوده اینجا یه عالمه دوستای عزیز و مهربون پیدا کردم که هروقت به وبلاگاشون سر میزنم کلی لذت میبرمو باهاشون لحظه های شیرینی رو میگذرونم این وبلاگ یکی از با ارزش ترین...
2 اسفند 1391

فندوقی اوف شده

فندوق کوچولوی من مریض شده سلام به همه ی دوستای گلم،چندوقتیه خیلی درگیر بچه داری شدم ازبس که پسرکوچولوی مامان شیطون شده و همش باید پا به پاش برم چندروزی بود بدجوری مریض شده بود.خوشبختانه خونه مامانم اینا بودم که مریض شد چون خیلی کمکم بودن و بهم روحیه میدادن.نصف شب بود هی بیدار میشد گریه میکرد خیلی داغ بود فکر میکردم گرمشه ولی مامان میگفت تب داره اما من میگفتم نه گرمش شده خلاصه تا ساعت هفت صبح خوابید و بد از اون همه چی عوض شد خیلی بی حال و کسل شده بود بدنش هم مدام داغ بود یکسره نق میزد با خواهرم بردیمش درمانگاه خیلییییی شلوغ بود تا بالاخره نوبتمون شد دکتر گفت سرما خورده کلوش هم چرک شدید کرده یه سرُم و آمپول داد طفلک ب...
27 آذر 1391

عشق اهورایی من

قسم بر درد زیبایی که از میلاد تو درجسم وجان من بپیچد   قسم برناله های روشنی که شهد جانت را در این کامم بریزد   قسم برتو،قسم برمن،قسم براوکه مادربودنم راباوجودت بال وپرداد قسم برحرمت شامی که این نطفه براین جسم و براین جانم شررداد   نمی خواهم به حکم نام مادربودنم در بند من باشی همی خواهم شبی، روزی، دمی فرزندمن باشی   به حُرم عهد و پیمانی که با تو در نهان بندم به تو سوگند، تو فرزندم به این عهدم که پابندم   تو آزادی ، رهایی ، از همان روزی که می آیی نمی خواهم فداگردی،فناگردی دراین عشق اهورایی   تورا من رهنمایم ،یاورم ،همراه شبهایت مرا مرهم بدان ،آرامشی در ا...
11 آذر 1391

عکس

فاطمه کوچولو از روزای اول تا الان من اومدم با یه عالمه عکس البته نه با عکسای فندوقک بلکه با عکسای دخترعمه ی فندوقک.تولد فاطمه کوچولو چند روز پیش قبل از محرم بود و یه جشن خانوادگی گرفته بودیم و به خاطر اینکه عکسا دیر به دستم رسید مجبور شدم خیلی دیرتر این پست رو بذارم خلاصه مهم اینه که رسید ههههههه تا یه سالگی یه نی نیه آروم و بی سر صدا بود اما الان هزار ماشاا... شیطونی شده واسه خودش در عرض چند ماه تبدیل شد به یه نی نیه تپل و قلمبه خیلی شیرین بود البته الان هم هستا ولی اونموقع یه چیز دیگه بود.ناززززززززی شب تولد یک سالگیش یادش بخیر همون شب اهورای خوشمل من به دنیا اومد و همون موقع بود که آقایی مون رفت اونجا و خبر...
7 آذر 1391

فندوق من

سلام نی نی خوشمزه پسرکوچولوی مامان 11 ماهت شد اصلا باورم نمیشه به شدت زمان زود گذشت.منو بابا از لحظه لحظه وجودت لذت بردیمو عشق کردیم از کارات حرفات خوشمزه بازیات آبنبات من اگه بدونی چه روزهای قشنگی رو داریم میگذرونیم!!! همش هم به لطف بودن توئه و لطف بی حدو مرز خدای بزرگ خیلی دلم برای اولین روزای اومدنت تنگ شده پارسال اینموقع تو دلم بودی و دیگه دم دمای اومدنت بود تا روزی که بخوای بیای منو بابا یکسره تو اتاقت بودیمو وسایلاتو جابه جا میکردیم یادش بخیر الان که دارم اینا رو واست مینویسم لا لا کردی قربونت بشم من انقد ذوق وشوق داشتیم که نگو همه این حال و احوال مجنون وار مارو میدیدن و بعضی ها میگف...
1 آبان 1391

ما و پسملی

رفتیم دکتر سلام پسرکوشولوی خودم؛یه چندروزیه خیلی اذیت میکنی و مدام بهانه میگیری.خیلی داد میزنی و یه جا بند نمیشی.غذا خوردنت کم شده همینطور شیر خوردنت!!! دوشب پیش بردیمت دکتر هم واسه چکاپ هم واسه سرفه کردنات.چندوقته سرفه میکنی خیلی شدید نیست اما دکتر میدیدت بد نبود.خیلی هم بینیتو میخارونی به قدری که تو خواب بینیتو میکشی روی زمین.دکترت گفت حساسیت داری سرلاک و موز و خیلی چیزای دیگه نباید بخوری.یه شربت و یه قطره واسه داخل بینیت داد یه آمپولم داد که مامان حسابی وحشت کرد چون میترسم ببرمت آمپول بزنی واکسناتو به زور میبردم حالا وای به حال آمپول خلاصه رفتیم تا داروهاتو بگیریم داروخانه توی یه درمانگاه بود یه اتاق خیلی با مزه هم ...
15 مهر 1391

پاییز اومد...

پاییز زیبا هم اومد سلام به مامانا،مامانای جدید و مامانای قدیم.سلام به مامانایی که بچه مدرسه ای دارنو از دیروز بچه های گلشونو راهی مدرسه کردن.چه حس قشنگیه انشاا... که منم این روزها رو تجربه میکنم!خدایا کی میشه منم صبح زود بیدار شم و بچه هامو بیدار کنم صبحونشونو بدم خوراکی های خوشمزه بذارم تو کیفاشون و ظهر منتظر اومدنشون بشم؟؟؟وااای فکرش هم شیرینه امسال پاییز یه پاییز دیگس چون پسر گلم تو این فصل اومد تو زندگیمونو پاییزو خیلی قشنگتر کرد برامون.پارسال این موقع ها تو دلم بود و همش منتظر بودم بیاد و روی ماهشو ببینم که خدا لایق دونستمونو نعمتشو گذاشت توی آغوشمون یخورده هم هوا سرد شده خیلی حال میده آخجون بخاری!!! اصلا...
3 مهر 1391