اهورا خان مااهورا خان ما، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
آریا خان ماآریا خان ما، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره
شاهانشاهان، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

دردونه های من

روزهای ما و پسملیمون(تولد فاطمه کوچولو)

سلام به قندعسلم پسر عزیزم یه چندوقتیه از شیر گرفتمت هم شیر خودم هم شیر خشکو دیگه بهت نمیدم فقط شبا موقع خواب شیر پاستوریزه میخوری و میخوابی.باورم نمیشه به این راحتی با موضوع کنار اومدی البته اوایل یکم عصبی شده بودی که الان خوب شدی خداروشکر غذاخوردنت هم بهتر شده چندروز پیش تولد دختر عمه زهره بود خیلی خوب بود کلی بازی کردی و بهت خوش گذشت کلی دلبری کردی و رقصیدی موقع کیک بریدن سرت خورد به میز و یه عالمه گریه کردی الهی بمیرم برات دردونه من، قبلا منو بابایی رو آما و آبا صدا میزدی اما چندوقتیه مامانو بابا صدامون میکنی عشقم.قربون تلفظت بشم من هر مردی رو میبینی میگی آقا سوار تاکسی که میشم یکی دوبار میگی...
14 آبان 1392

شرمندگی

سلام به پسر عزیز تر از جانم و یه سلام گرم به همه دوستای خوبم که به یادم هستن الان که دارم اینارو مینویسم خیلی ناراحت و خجالت زدم به دلیل غیبت طولانی که داشتم اما تا حدودی دست خودم نبود یه مدته بینیمو عمل کردم و همین موضوع باعث شد تنبل بشمو نتونم بیام  این پست صرفا جهت عذر خواهی و طلب بخشش بوده و هیچ کاربرد دیگری ندارد پست بعدی جبران میکنم و کلی عکس میذارم و کلی حرف میزنم  قند عسلو از شیر گرفتم و یه مدته خیلی پرخاشگر شده که امیدوارم خوب بشه.مدام خودشو میزنه دستشو گاز میگیره و بداخلاقی میکنه قرار بود واسه پسملی یه تولد خوشگل بگیریم که متاسفانه بنا به دلایلی موکول شد به بعدازمحرم.تمام تلاشمو کردم که قبل ...
9 آبان 1392

پسمل ناز من

سلام پسرکوچولوی من  بالاخره مامانی اومد تا وبتو بروز کنه  قربونت بشم خیلی شیرین زبونی بخدا عزیزکم کیه : ایه بابا.بابایی : آبا.آبایی مامان : ماما عمه : عمی اینا رو این روزا خیلی تکرار میکنی قربونت بشم  پسرنازم خیلی خیلی وابسته بابایی طوری که بابا نمیتونه قدم از قدم برداره و تو تندی دنبالش گریه میکنی بابا هم دلش طاقت نمیاره هرجا میره با خودش میبرتت ولی پسر یکدونه من اینجوری خوب نیستا دردونه ی من الان هم با عمه رفتی حموم و داری کلی کیف میکنی  راستی عشقم شاید به احتمال زیاد آخر هفته بریم شمال کلی خوش بگذرونیم فندوقی چندروزه م...
4 شهريور 1392

گاهی...

گاهی دلم میگیرد ...   گاهی به یاد نوزادیت دلتنگ میشوم   گاهی باور نمیکنم این فرشته مهربون پسر من است   گاهی از خودم ناراحتم که نکند مادر خوبی نباشم   گاهی از شدت عشق تو به خودم میبالم   گاهی انقدر وابسته ات میشوم که نمیخواهم لحظه ای ازم دور باشی   سلام پسر نازنینم خوبی قربونت بشم؟الان که دارم اینارو مینویسم روزهای آخر ماه رمضانیم.مامان هم کلی زحمت کشید ده تا روزه گرفت چندشب پیش واسه افطار کلی مهمون داشتیم خیلی خسته شدم ولی بیشتر خوش گذشت.تو هم اصلا اذیت نکردی ولی موقع شام نق میزدی و مامانو یخورده عصبی کردی دیش...
16 مرداد 1392

فرشته کوچولوی من

شادی خونمون سلام   اهورای مامان این چندروز خیلی شیرین زبون شدی و خیلی کارای خوشمزه و بزرگتر از سنت انجام میدی نمیدونم کِی و چجوری یاد گرفتی ولی وقتی شیرین زبونی میکنی میخوایم بخوریمت چندروزه یاد گرفتی اسم خودتو صدا میکنی و با یه لحن خیلی نازی میگی اَهوآ میگم بگو حمام میگی حمّا بعدشم فوری میگی آبا یا آبی یعنی آب بازی باباجعفر(بابای بابا) وقتی صداش میاد یا میبینیش فوری میگی آبا همدم مامان یه مدته تو فکرم از پوشک بگیرمت و با بابایی تصمیم گرفتیم یک ماه دیگه شروع کنی م امیدوارم از پسش بربیام البته میدونم خودت خیلی همکاری میکنی پسر باهوش من متوجه همه ی حرفامون میشی و ه...
2 تير 1392

عکسای شیرین عسل

سلام همه کس مامان خیلی خوشمزه شدیاااا فندوقی هرچی بهت میگیم گوش میکنی وقتی میگم به چیزی دست نزن نمیزنی و خیلی بامزه فقط نگاش میکنی.همچنان عاشق بابایی و ازش جدا نمیشی صبحای زود زودتر از ما بیدار میشی و میشنی بالای سر بابا و منتظر میشی تا بیدار بشه و با خودش ببرتت مغازه یه وقتایی هم هرچی منتظر میشی میبینی خبری نیست شروع میکنی به بوس کردن بابا تا با اینکارت بیدارش کنی بابا هم بیدار میشه و آمادت میکنه و با خودش میبرتت مامانی هم میخوابه تا لنگ ظهر(شوخی) غذاخوردنت هم خداروشکر یه مدته خوب شده و همه چی میخوری و مامان از این بابت خیلی خوشحاله تو خونه یه همدم دوست داشتی هستی واسه مامان.اصلا مزاحم کارا...
31 خرداد 1392

شیرین عسل مامان

سلام همه زندگیم امروز خیلی دلم گرفته دلم واسه اونموقع ها که خیلی کوچولو بودی تنگ شده واسه اولین باری که بغلت کردم واسه اولین باری که شیر بهت دادم و اولین شبی که پیشمون بودی اون شب واسم یه شب خیلی قشنگ و رویایی بود دلم واسه نگاه های خوشگل نی نی بودنت تنگ شده دلم واسه اون همه نگرانی که بابت زردیت و ضعیف بودنت داشتیم تنگ شده دلم واسه بوی بدنت تنگ شده دونه به دونه اون روزا جلوی چشمامه و بیشتر دلتنگم میکنن عزیزم فرشته من الان که نگاهت میکنم و صدام میکنی دلتنگیام رفع میشه وقتی لبای کوچولوتو غنچه میکنی و میای به طرفم که بوسم کنی پر در میارم وقتی با خوشحالی میپری بغلم ...
23 ارديبهشت 1392