اهورا خان مااهورا خان ما، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره
آریا خان ماآریا خان ما، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
شاهانشاهان، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

دردونه های من

فندوقی اوف شده

1391/9/27 1:49
نویسنده : مامان سمیرا
573 بازدید
اشتراک گذاری

فندوق کوچولوی من مریض شده

سلام به همه ی دوستای گلم،چندوقتیه خیلی درگیر بچه داری شدم ازبس که پسرکوچولوی مامان شیطون شده و همش باید پا به پاش برم.

چندروزی بود بدجوری مریض شده بود.خوشبختانه خونه مامانم اینا بودم که مریض شد چون خیلی کمکم بودن و بهم روحیه میدادن.نصف شب بود هی بیدار میشد گریه میکرد خیلی داغ بود فکر میکردم گرمشه ولی مامان میگفت تب داره اما من میگفتم نه گرمش شده خلاصه تا ساعت هفت صبح خوابید و بد از اون همه چی عوض شد خیلی بی حال و کسل شده بود بدنش هم مدام داغ بود یکسره نق میزد.

با خواهرم بردیمش درمانگاه خیلییییی شلوغ بود تا بالاخره نوبتمون شد دکتر گفت سرما خورده کلوش هم چرک شدید کرده یه سرُم و آمپول داد طفلک بچم تا حالا سرُم نزده بود رفتیم تو اتاقی که مخصوص تزریقات بچه ها بود اما چشمتون روز بد نبینه نی نی های دیگه رو دید که گریه میکنن این هم شروع کرد به گریه کردن بعداز این که آروم شد خانومه اومد وصل کنه که تخت بغلی یه بچه ی خیلی خیلی بد بود که شروع کرد به جیغ زدن و ما با بدبختی اهورا رو نگه داشتیم وسط سرم بالا آوردو منم شدم عین مرده تا حالا اینجوری مریض نشده بود.یکم بهترشد برگشتیم خونه وای خیلی روز بدی بود. سریع با دکتر خودش تماس گرفتم و از بخت بد من نمیومد مطب.دیگه مثل قبل بازی نمیکرد صداهای بامزه از خودش درنمیاورد و شیطونی نمیکرد فقط خوابیده بود و نگاه میکرد و این خیلی واسه من عذاب بود و غصه میخوردم.خلاصه شب با باباییش بردیمش پیش یه متخصص تب و اینجور چیزا آخه هنوز تبش پایین نیومده بود و دکتره گفت باید بستری بشه تبش خیلی بالاس.دل من هوری ریخت تموم راه گریه میکردم با همسری مشورت کردیم و قرار شد بستریش نکنیم و همون موقع من شله زرد نذر کردم که خوب بشه،خداروشکر همون شب تبش اومد پایین و خیلی بهتر شد حدودا یک هفته نوسان داشت ولی خوب شد و دیروز شله زردو پخش کردیم توی اوج مریضیش دوتا دندون دیگه از پایین درآورد عزیزکم خیلی عذاب کشید

عمه شوهلی خیلی کمکم کرد به عبارتی همه کارارو ایشون کردن اجرش به امام حسن

قربونش بشم حالا که خوب شده همش شیطونی میکنه.فدای شیطونیات بشه مادر

.

.

ای جون دلم

.

قربونت بشم که با گریه و ترس خوابت برد

.

اینم نذر دردونه ی طلا

.

خیلی خوشمزه شده بود جاتون خالی

 

.

شیطونک من هنوز راه نمیره یخورده تنبل تشریف داره اما یه چندروزیه خیلی سعی میکنه خودش بایسته و یه جورایی موفق هم شده.

با زبون شیرین نی نی گوجوییش حرف میزنه مثلا میگه

ای چی یعنی این چیه؟

بابا رو کامل و بی نقص میگه و وقتی باباشو صدا میکنه باباش کلی پر درمیاره

اَدَ یعنی بده

اَتَه.وقتی بغل باشه به طرفی اشاره میکنه و میگه اَتَه یعنی بریم اونجا

اووه یعنی اوف

تا میبینه من خونه رو تمیز میکنم یه دستمال دستش میگیره و با دستای کوچولوش میزارو پاک میکنه.

دست دسی و سینه زدن و کلاغ پر و لی لی حوضک هم که فول شده یه مدتیه تا صدای آهنگی میاد یا کسی دست میزنه شروع میکنه به نانای نای

و مرواریدای کوچولوی نازش شدن 10 تا.

خداروشکر همه چیش نسبت به سنش عالیه فقط اگه زود تر راه بره که میشه نور علی نور

.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

هیراد و عمه لیلاش
27 آذر 91 7:59
سلام به دوست جونی عزیزم یه خواهش کوچولو از شما دارم من در مسابقه سوگواره محرم اتلیه سها شرکت کردم ممنون میشم که به عکس من رای 5 امتیازی بدید لطفا به وبلاگم بیایید ادرس مسابقه لینک در قسمت پست ثابت میباشد قول میدم ٣٠ ثانیه بیشتر از وقت نازنینتونو نگیره منتظرکمکتون هستم راستی اگر قبلا به کوچولوی دیگه ای رای دادید میتونید دوباره برید و به هیراد جون رای بدید
شمیم
27 آذر 91 15:58
سلاااام الهی بمیرم واسش خداروشکر که زود خوب شد ارزوی سلامتی ابدی دارم واسش ممنون سمیرا جان
کیمیا
27 آذر 91 16:00
سلام عزیزم خداروشکر تشکر
زهرا (✿◠‿◠)
27 آذر 91 16:53
آخ بمیرم الهیییییییییی..... اهورای نازممممممممم... خاله جونییییییییییییییییییییی سمیرا جونم نمی دونی وقتی عکسشو دیدم که سرم دستشه چه حالی شدم.... قربون دست کوچولــــــــــــوش.... الان بهتره عزیزم؟؟؟؟ خوب درکت می کنم چی کشیدی سمیرا جونم... از طرفم ببوس اهورای خوشگلمو...
مهسا مامان مرسانا
29 آذر 91 9:50
پاییز ثانیه ثانیه می گذرد، یادت نرود این جا کسی هست که به اندازه تمام برگ های رقصان پاییز برایت آرزوهای خوب دارد عمرت یلدایی، دلت دریایی، روزگارت بهاری یلدای خوشی را برایتان آرزو می کنم . . . پیشاپیش یلدا مبارک
خاطره
1 دی 91 21:41
سلام سمیرا جونم ممنون عزیز دلم وای انشالله دیگه روی تخت بیمارستان نبینمش
مامان اهورا
2 دی 91 19:59
الهی بگرددددددددددددم.چرا مریض شدی عزیز دلم .بلا ازت دور باشه انشالا.دلم براش تنگ شده بود .آآآآآآآآآآآآخیش دیدمش حالم جااومد.انشالا همیشه خبر سلامتیتونو بشنوم.سمیرا جون اگه دوست داشتی به منم رمزو بده.راستی ما هم آآآآآآآآآپیم.ببوس اون خوشگل منو