اهورا خان مااهورا خان ما، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
آریا خان ماآریا خان ما، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
شاهانشاهان، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

دردونه های من

وبلاگ...

چرا وبلاگتو دوست داری یه مدتیه بازی وبلاگی توی وبلاگا اومده و ماجرا از این قراره که بگی چرا وبلاگتو دوست داری و در آخر سه تا از دوستاتو دعوت کنی.منم از طرف دوست مهربونم شهرزاد جون مامان اهورا دعوت شدم و میخوام بگم چرا وبلاگمو دوست دارم وبلاگمو دوست دارم چون خاطره های پسر عزیزمو مینویسمو هروقت دلم واسه قبلاها و وقتی پسرم خیلی کوچولو بود تنگ شد بیامو از روزای اولش بخونمو تجدید خاطره کنم من اینجا خیلی چیزا یاد گرفتم که توی زندگیم واسم کمک بزرگی بوده اینجا یه عالمه دوستای عزیز و مهربون پیدا کردم که هروقت به وبلاگاشون سر میزنم کلی لذت میبرمو باهاشون لحظه های شیرینی رو میگذرونم این وبلاگ یکی از با ارزش ترین...
2 اسفند 1391

روز عشق مبارک

  روز عشق سلام  عشق من هرچند دیر ولی اومدم یکی یدونه من این چندروز درگیر کارای جشن قدمت هستمو ایشاا... همین روزا واسه قدمهای کوچولوت یه جشن خوشمزه میگیریم اگر دیر به وبت سر میزنم ببخش عشق کوچولوی من سعی میکنم جبران کنم اومدم این روز قشنگو به همه تبریک بگمو از خدا واسه همه یه عالمه عشق و مهربونی بخوام.این چندروز همه چی رنگ و بوی ولنتاینی داره و خیلی خوشمله همسر عزیزم خیلی خیلی ممنونم که عشقو به من یاد دادی و عاشق بودنو با تو تجربه کردم خیلی دوستت دارمو بهت عشق می ورزم پسرکوچولوی من این روزو به تو هم تبریک میگم عسیسم دیشب بابایی یه دسته گل خیلی خوشگل واسم گرفت دستت درد نکنه عزیز...
27 بهمن 1391

مقدمات تولد گل پسر

تولد کفشدوزک کوچولوی من سلام به همه دوستای گلم و به خصوص پسر عزیزم.چندوقتیه درگیر کارای تولد پسرکوچولو هستم و بالاخره فردا تولدشه با 2ماه تاخیر.تا الان که همه چیز اونجوری که میخواستم بوده امیدوارم فردا هم همه چی عالی برگذار بشه اول اینکه پسر عزیزم بالاخره راه افتادی و کلی ذوق به مامان وبابا دادی با هر قدمی که برمیداشتی انگار دنیارو بهم میدادن و از خوشحالی اشک میریختم هیچ وقت فکرنمیکردم انقد لحظه شیرین و به یاد موندنی واسم باشه خدایا شکرت بابت همه چیزایی که بهم دادی دوم اینکه بعضی کلماتو به زبون میاری و بهمون میفهمونی چی میخوای مثلا به گوشی میگی اووسی هرچی که بخوای میگی اَینا دیشب برای اولین ...
2 بهمن 1391

نذری امام حسن(ع)

نذری سلام عشق مامان واقعا شرمندم که دیر به دیر وبتو اپ میکنم چندروزه درحال انجام کارهای نذری بابا هستیم.اگه خدا بخواد همین پنجشنبه یا جمعه سفره شام امام حسن(ع) رو میندازیم این دومین سالیه که تو هم میون جمع ما هستی فرشته کوچولوی من.سال پیش خیلی کوشولو موشولو بود ولی امسال واسه خودت آقایی شدی کمکمون میکنی عزیزترینم دیشب با کمک مامان بزرگ و عمه معصومه وچندتا دیگه از فامیل برنج و لپه رو پاک کردیم دور هم خیلی خوش گذشت تو هم که ماشاا... حسابی شیطونی و دلبری میکردی عزیز دردونه ی ما؛جریان نذری بابا و بقیه کارهای این هفته رو بعدا میام میگم همسرنوشت:همسر مهربون و عزیزم انشاا... نذرت قبول باشه و همیشه ی همیشه ...
16 دی 1391

بدون عنوان

گذشت پائیز آمــد فصل سرما          سر آغازش شب زیبـــای یلدا چه شبهای درازی دارد این فصل          یقین زلف سیاه گسیـــوی یلدا دراین فصل زمستان یکدلی به          محبت دوستی سیمـــــای یلدا شب یلـــــدا عجب نیکو فتاده         به ماه دی که آید بوبـــی یلدا در ایام گذشته کـــرسی عشق          بپا بـــــود از شب والای یلدا به روی کرسی و سینی فراوان      عیان بود از صفا صد خوی یلد...
30 آذر 1391

فندوقی اوف شده

فندوق کوچولوی من مریض شده سلام به همه ی دوستای گلم،چندوقتیه خیلی درگیر بچه داری شدم ازبس که پسرکوچولوی مامان شیطون شده و همش باید پا به پاش برم چندروزی بود بدجوری مریض شده بود.خوشبختانه خونه مامانم اینا بودم که مریض شد چون خیلی کمکم بودن و بهم روحیه میدادن.نصف شب بود هی بیدار میشد گریه میکرد خیلی داغ بود فکر میکردم گرمشه ولی مامان میگفت تب داره اما من میگفتم نه گرمش شده خلاصه تا ساعت هفت صبح خوابید و بد از اون همه چی عوض شد خیلی بی حال و کسل شده بود بدنش هم مدام داغ بود یکسره نق میزد با خواهرم بردیمش درمانگاه خیلییییی شلوغ بود تا بالاخره نوبتمون شد دکتر گفت سرما خورده کلوش هم چرک شدید کرده یه سرُم و آمپول داد طفلک ب...
27 آذر 1391

عشق اهورایی من

قسم بر درد زیبایی که از میلاد تو درجسم وجان من بپیچد   قسم برناله های روشنی که شهد جانت را در این کامم بریزد   قسم برتو،قسم برمن،قسم براوکه مادربودنم راباوجودت بال وپرداد قسم برحرمت شامی که این نطفه براین جسم و براین جانم شررداد   نمی خواهم به حکم نام مادربودنم در بند من باشی همی خواهم شبی، روزی، دمی فرزندمن باشی   به حُرم عهد و پیمانی که با تو در نهان بندم به تو سوگند، تو فرزندم به این عهدم که پابندم   تو آزادی ، رهایی ، از همان روزی که می آیی نمی خواهم فداگردی،فناگردی دراین عشق اهورایی   تورا من رهنمایم ،یاورم ،همراه شبهایت مرا مرهم بدان ،آرامشی در ا...
11 آذر 1391