اهورا خان مااهورا خان ما، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره
آریا خان ماآریا خان ما، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
شاهانشاهان، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

دردونه های من

شیرین عسل مامان

سلام همه زندگیم امروز خیلی دلم گرفته دلم واسه اونموقع ها که خیلی کوچولو بودی تنگ شده واسه اولین باری که بغلت کردم واسه اولین باری که شیر بهت دادم و اولین شبی که پیشمون بودی اون شب واسم یه شب خیلی قشنگ و رویایی بود دلم واسه نگاه های خوشگل نی نی بودنت تنگ شده دلم واسه اون همه نگرانی که بابت زردیت و ضعیف بودنت داشتیم تنگ شده دلم واسه بوی بدنت تنگ شده دونه به دونه اون روزا جلوی چشمامه و بیشتر دلتنگم میکنن عزیزم فرشته من الان که نگاهت میکنم و صدام میکنی دلتنگیام رفع میشه وقتی لبای کوچولوتو غنچه میکنی و میای به طرفم که بوسم کنی پر در میارم وقتی با خوشحالی میپری بغلم ...
23 ارديبهشت 1392

روز مادر مبارک

مادر ! درستایش دنیای پرمهرت ، ترانه ای از اخلاص خواهم سرود وگلدسته ای از مهر بر گردنت خواهم آویخت. شکوه عشق را در زمزمه های مادرانه ات می یابم وانگیزه خلقت را از قلب پرمهرت می خوانم. مادر ، بوسه بر دستان خسته تو جانم را زنده می کند و دیدار تو عشق را در دلم به ارمغان می آورد. ایمانم از دعای توست وخدایم را از زبان تو شناخته ام ، عبادت را تو به من آموخته ای ، مادر ! ای الهه مهر. تو گلی خوشبو از بهشت خدایی که گلخانه دلم از عطرتو سرشار است ، از تبار فاطمه ای وگویی وجود تو را با مهر فاطمه سرشته اند پس همیشه دعایم کن چراکه دعایت سرمایه فردای من است. ... مادرم ! به پاس آنچه به من داده ای ، به ...
10 ارديبهشت 1392

روزهای ما و فندوقی

سلام به یدونه فندوق خودم یه مدتیه حال نداری.آبریزش بینی و سرفه البته شیطونیات همچنان پابرجاس غذاخوردنت خداروشکر بهتر شده نه خیلی خوب اما قابل تحمله.چندروز پیش رفته بودیم دکتر وزنت خیلی خیلی خوب شده 11 کیلو شدی فندوقی باورم نمیشه ذوق کردنای مادرانس دیگه خلاصه یه مدتیه خیلی خوشمزه و شیرین شدی یه کلمه های به کار میبری که واقعا شیرینن اَدووو هنوز دقیق معنیشو نمیدونیم ولی بیشتر منظورت سلامه هههه آب رو واضح میگی غذا یا یه چیز خوردنی که بخوای تند تند میگی هام بابا مامانو کامل و بی نقص میگفتی اما چندوقته دیگه نمیگی به بابا میگی دَدَ به مامان هم میگی دَدَ یعنی هرموقع بخوای صدا...
9 ارديبهشت 1392

جشن قدم (92.1.14)

جشن قدم سلام دردونه من.بالاخره من اومدم نمیدونم چرا طلسم شده بود عکسای جشن قدمت اصلا وقت نمیکردم بیام سراغ وبلاگت عشقکم قربونت بشم جشن قدمت اونجوری که میخواستم نشد ظهر بود که یهو تصمیم گرفتیم شب واست جشن بگیریم خیلی هول هولی و بی برنامه،از تو هم نتونستم یه عکس قشنگ بگیرم اولش که خواب بودی بعدش هم کلی بی قراری کردی اشکال نداره قربونت بشم 😍😍😍 ا ون موقع ای که چندتا قدم برداشتی خیلی خوشحال شدیم و کلی ذوق کردم چه روز خوبی بود قربونت بشم فندوق من که خودتم خیلی ذوق زده شده بودی و دوست داشتی همش راه بری اما نمیتونستی و هنوز خیلی واست سخت بود اما کم کم تونستی خیلی مسلط قدم برداری نمیدونی چقد بامزه راه میرفتی (91,10,...
30 فروردين 1392

دومین سیزده بدر فندوق ما

سیزده بدر... سلام عزیزدل مامان این دومین سیزده بدری بود که باهمیمو خیلی خوش گذشت پارسال خیلی کوچولو بودی قربونت برم اما امسال هزار ماشاا... مردی شدی واسه خودت همش بدو بدو میکردی اینور و اونور و کلی خوشحالی میکردی امسال رفتیم باغ بابابزرگ بابا که البته دیگه خیلی باغ نیست اونجا یه آقایی بود که از باغ باباجون محمود مواظبت میکرد یه جورایی اونجا شده بود خونش خیلی مهربون بود دوتا بچه گرگ کوچولو داشت که خیلی ناز بودن ولی توی لونشون قایم شده بودن طفلکا خیلی میترسیدن میخواستم ازشون عکس بگیرم ولی همکاری نکردن     ...
17 فروردين 1392

حال و هوای عید و خونه تکونی

آخجون عید... سلام عزیزدل مامان.قربونت برم خیلی دلم واسه وبلاگت و بروز کردنش تنگ شده بود یه مدتیه داریم خونه تکونی میکنیم و خیلی سرمون شلوغه عید داره میادو منم کلی ذوق و شوق دارم.بابایی دوتا کارگر آورد فرشارو شستن و منم آشپزخونه و مبلارو شستم و کلی کار کردم و دو سه روزی مزاحم مادرجون شدیم.خلاصه خیلی تمیز شد و من کیف کردم قربون پسر مهربونم بشم که اصلا مامانو اذیت نکردو گذاشت همه کارامو انجام بدم از کارای خوشمزت بگم اینکه با یه عالمی مهربونی میای و لبای خوشگلتو میذاری رو صورتمو بوس میکنی هروقت یه کار بد میکنی و دعوات میکنم چند دقیقه بعد خودت میای بغلمو یه عالمه بوسم میکنی از دیشب یاد گرفتی پیرمرد میشی کمر...
25 اسفند 1391