اهورا خان مااهورا خان ما، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره
آریا خان ماآریا خان ما، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
شاهانشاهان، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

دردونه های من

اولین ماه رمضان دردونه

1391/5/5 2:31
نویسنده : مامان سمیرا
1,255 بازدید
اشتراک گذاری

اولین رمضان

سلام به همه نمازو روزتون قبول دوست جونامکیتی

امسال پسملی سرسفره افطار میشینه و تو جمعمون هست پارسال اینموقع تو شکمم بود یادش بخیرمامان

چندروز پیش خونه مامان جون بودیم.با مامان جون دردونه رو بردیم چکاپ ماهانه دکتر گفت دیگه سوختگیشو پانسمان نکنیم وزنشو قدش هم به گفته خودش خوب بود!

اما به نظر من کمه این همه خودمو کُشتم بهش چیز میز خوروندم تازه شده 8 کیلو قدشم 68 بود خلاصه که دکترش گفت همه چیش نرمالهنی نی

بعد افطار خونه خاله طاهره(خاله خودم) بودیمو رفتیم اونجا آخرشب هم برگشتیم خونه و فردا بعداز ظهرش همسلی اومد دنبالمونباباو مامان و نی نی سرراه چشممون خورد به یه لباس  فروشی و با پیشنهاد همسلیمون رفتیم واسه پسملی چندتا لباس بخریم.وای که چه لباسای خوشگلی بود بالاخره چندتا انتخاب کردیمو منم خوشحالو خندون راهی خونه شدیم/

خونه که رسیدیم زودی پسملی رو بردم حموم و افطار رفتیم خونه بابابزرگش(بابای بابایی) بعداز افطار هم عمو اصغر اینا زنگ زدن و گفتن میان خونمون،خودشون اومدن دنبالمونو اومدیم خونه ما. آخرشب هم نشستم یه لیست بلند بالا واسه همسری گرفتم آخه فرداشبش مهمون داشتیم!عموی بابایی با خانوادش(شمیم کیمیا) و مادرشوهرم ایناآشپزی

.

از صبح که بیدار شدم مشغول انجام دادن کارای شب بودم خیلی خسته شدم یه حلیم خوشمزه هم درست کرده بودم که همه کفشون بریده بود جاتون خالی

آخرشب هم همه کمک کردنو آشپزخونه جنگ زده منو مثل اولش کردن دستشون درد نکنهقلب

ساعت 2 نصف شب بود که یهو دیدم حالم داره بد میشه سرم گیج میرفت و نمیتونستم سرپاشم خیلی بد بود یه حالی بودم خلاصه!همسری دوتا لیوان آب قند درست کرد خوردم اما اثر نداشت.دردونه نازم هم خواب ناز بود!همسر زنگ زد به باباشو اومد پیش بچه و خودمون هم به سمت بیمارستان.

دکتره گفت فشارم پایینه و واسم سرم نوشت و تا 4 الاف بودیم.نزدیک خونه بودیم دیدیم بابا جعفر و دردونه دارن تو خیابون قدم میزنن پسملی بیدار شده بودو قصد خوابیدن هم نداشت. خدارو شکر بهتر شده بودم.

لباسای پسملی

.

.

.

.

.

بووسدردونه درحال کمک به مامانبووس

.

بووسقربون اون دستای نازت شمبووس

.

...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامانی
4 مرداد 91 19:49
الهیییییییییییی قربونت بشم دردونه خاله که اینقد نازتر شدی عزیزم داری برنج پاک میکنی افرین دلم

سمیرا جونم خریداتون مبارک دردونه رو ببوسش


خدانکنه خاله جونم همه برنجارو پخش زمین کرده بود با بدبختی جمع کردم ههههههههههههههههه
مرسی عزیزم
چشم شما هم یه بوس خوشمزه بزار رو دلت
خاله از اونموقع که اومدم مطلب خصوصی خیلی ازت ناراحتم باور کن
مامانی
4 مرداد 91 20:29
فدات شم حاجی هم هی میگه شروع کن ولییییییی......
مامان امیرحسین
5 مرداد 91 0:43
عزیزکم مواظب خودت باش. حالا با بچه کوچیک کسی ازت توقع نداره افطاری بدی. به خودت خوب برس. چشم خوردی!! حلیمه دیگه حسابی کار خودشو کرد. پسل گلوتو ببوس. الان اون از همه مهم تره!!(همسرت نفهمه ها!!!)
مامانی
7 مرداد 91 6:11
سلام عزیزم خوبی؟ من و طه اومدیم منتظرتونم دردونه خوبه؟ خودت خوبی؟
مامان محمد صادق(زهرا)
7 مرداد 91 6:43
سلام سمیرا جونی! بهتری خدارو شکر؟؟؟؟؟؟؟ مواظب خودت باش عزیزم.... *_*_*_*_*_*_*_*_*_* چه لباسای خوشگلی!!! برازنده ی تنت جیگری! چه خوشمززه ام برنج پاک می کنه!!!!