اولین ماه رمضان دردونه
اولین رمضان
سلام به همه نمازو روزتون قبول دوست جونام
امسال پسملی سرسفره افطار میشینه و تو جمعمون هست پارسال اینموقع تو شکمم بود یادش بخیر
چندروز پیش خونه مامان جون بودیم.با مامان جون دردونه رو بردیم چکاپ ماهانه دکتر گفت دیگه سوختگیشو پانسمان نکنیم وزنشو قدش هم به گفته خودش خوب بود!
اما به نظر من کمه این همه خودمو کُشتم بهش چیز میز خوروندم تازه شده 8 کیلو قدشم 68 بود خلاصه که دکترش گفت همه چیش نرماله
بعد افطار خونه خاله طاهره(خاله خودم) بودیمو رفتیم اونجا آخرشب هم برگشتیم خونه و فردا بعداز ظهرش همسلی اومد دنبالمون سرراه چشممون خورد به یه لباس فروشی و با پیشنهاد همسلیمون رفتیم واسه پسملی چندتا لباس بخریم.وای که چه لباسای خوشگلی بود بالاخره چندتا انتخاب کردیمو منم خوشحالو خندون راهی خونه شدیم
خونه که رسیدیم زودی پسملی رو بردم حموم و افطار رفتیم خونه بابابزرگش(بابای بابایی) بعداز افطار هم عمو اصغر اینا زنگ زدن و گفتن میان خونمون،خودشون اومدن دنبالمونو اومدیم خونه ما. آخرشب هم نشستم یه لیست بلند بالا واسه همسری گرفتم آخه فرداشبش مهمون داشتیم!عموی بابایی با خانوادش(شمیم کیمیا) و مادرشوهرم اینا
از صبح که بیدار شدم مشغول انجام دادن کارای شب بودم خیلی خسته شدم یه حلیم خوشمزه هم درست کرده بودم که همه کفشون بریده بود جاتون خالی
آخرشب هم همه کمک کردنو آشپزخونه جنگ زده منو مثل اولش کردن دستشون درد نکنه
ساعت 2 نصف شب بود که یهو دیدم حالم داره بد میشه سرم گیج میرفت و نمیتونستم سرپاشم خیلی بد بود یه حالی بودم خلاصه!همسری دوتا لیوان آب قند درست کرد خوردم اما اثر نداشت.دردونه نازم هم خواب ناز بود!همسر زنگ زد به باباشو اومد پیش بچه و خودمون هم به سمت بیمارستان
دکتره گفت فشارم پایینه و واسم سرم نوشت و تا 4 الاف بودیم.نزدیک خونه بودیم دیدیم بابا جعفر و دردونه دارن تو خیابون قدم میزنن پسملی بیدار شده بودو قصد خوابیدن هم نداشت. خدارو شکر بهتر شده بودم
لباسای پسملی
دردونه درحال کمک به مامان
قربون اون دستای نازت شم