پسر شیطون من
ما و پسملی
دیشب مهمون داشتیم عمه و دختر عمه و دامادشون اومده بودن خونمون البته عمه بزرگه!مامان جون اینا هم بودن.خاله منصوره(دخترعمه) تازه زایمان کرده و یه دخمل با مزه داره که روزشه و همش شیر میخورد و یه لحظه هم امون نمیداد خاله منصوره طفلی نمیتونست زیاد شیرش بده و یکم ناخوش بود و به خاطر همین مامانی یه کوچولو شیرش داد
تو هم انقد اذیت میکردی که نگوووووو خلاصه نمیدونستم به تو برسم یا به غذا یا مهمونا؟؟؟ مامان جون تورو نگه میداشت دستش درد نکنه تو هم یکسره غُر میزدی که باید بغل باشی بعداز شام که مهمونا رفتن با خاله و مامان جون نشستیم باقالی و لوبیا سبز پاک کردیم آخه گفته بودم خاله یه عالمه واسمون گرفته بود جیگر مامان هم بیکار نبود این وسط، یا مزاحم بابایی میشدی یا همش تو دستو پای ما بودی طفلی بابایی میخواست یه دل سیر با کامپیوتر بازی کنه اما ووروجکم نذاشت!
آخرشب بود دیگه بابایی به کامپیوتر ور میرفت مامان جون دراز کشیده بود و خاله هم با لپ تاپ فیلم نگاه میکرد منو تو مونده بودیم تنها.یکم بازی کردیمو خوابت برد
فیلم خاله هم تموم شد و منم تو اوج خواب آلودگی با لپ تاپش رفتم نی نی سایت ههههههه
یه چرخی زدمو بعد اومدم وبلاگ تو! کار خیلی مهمی که کردم قالب وبلاگتو عوض کردم
دیگه میخواستم خاموش کنم بخوابم ولی دلم نمیومد آخه مگه این نی نی سایت ول میکنه آدمو بعداز کلی خمیازه رفتم به سوی لا لا
صبح که بیدار شدم دیدم فندوقم بیداره و داره با موهای مامانش بازی میکنه الهی قربونت بشم مامانی بعد دوست باباجون اومدن خونمون واسه یه مساله ای و تا رفتن دیگه نزدیک ظهر بود و از اونجایی که مامانی نمیتونه امسال روزه بگیره ناهار خوردیم دوباره نشستیم پای کامپیوتر آخه بابایی یه بازیه خیلی باحال نصب کرده آدمو معتاد خودش کرده
تا همین الان هم مشغول شیطنت و خرابکاری بودی که با بد بختی خوابوندیمت
خب دیگه این بود ماجرای دیشب تا امروز ما