تفلد مامان سمیرا
تفلد مامان
فندوق مامان پریشب تولدم بود مردادچقد خوشحال بودم ولی از طرفی هم ناراحت بودم چون فکر میکردم بابایی یادش نیست
از روی شیطنت هی میپرسیدم امروز چندمه؟؟؟ باباهم جوابمو میداد اما بازم بیخیال بودبه کل نا امید شده بودم که بابا یادش باشه!
تو آشپزخونه بودم داشتم سوپ شما رو گرم میکردم که زنگ درو زدن طبق معمول بابا کلیداشو جا گذاشته بود.درو که باز کردم رفتم سراغ کارام
چندثانیه بعد دیدم بابا با یه جعبه داره میاد طرفم تولدمو تبریک گفتچه ذوقی کردم من
واااای همسر مهربونم مرسی که یادت بوداینجاشم که سانسور شد!
خیلی خوشحال شدم دست بابایی درد نکنه.گفت میریم بیرون و هرچی دلت خواست برات میخرم به جای کادو گفتم نه فقط مبلارو عوض کن و یه شیکترشو بخر اونم گفت چشم حتمادوست دارم همسر مهربونم
خاله اینا هم زنگ زدن بهم تبریک گفتن بوووووس واسه شما.حالا قول دادن بیان کادو هم بیارن اما من که ازشون انتظار ندارم
افطار هم رفتیم خونه مادربزرگت کلی هم اونجا تحویلم گرفتنآخر شب هم یه مهمونی سه نفره داشتیم کیک و نوشیدنی و عکس.وسط عکس گرفتن بودیم که زنگ درو زدن! مادربزرگ بود و عمهاومده بودن تا تنها نباشیم دستشون درد نکنه.با هم عکس گرفتیمو یکم هم بابا فیلمبرداری کرد و خندوندمون شب خوبی بود اما....
اما دوباره اورژانسی شدمو باز بیمارستاننمیدونم چمه به قول بابا اینجوری نمیشه باید بریم یه آزمایش حسابی بدم.ولی درکل شب تولد خوبی بود.راااااااااااااااستی شمیم و کیمیا هم بهم پیام دادن و کلی شرمندم کردن.دوستون دارم بچه ها
جاتون خالی کیک خوشمزه ای بود