حال و هوای عید و خونه تکونی
آخجون عید...
سلام عزیزدل مامان.قربونت برم خیلی دلم واسه وبلاگت و بروز کردنش تنگ شده بود یه مدتیه داریم خونه تکونی میکنیم و خیلی سرمون شلوغه عید داره میادو منم کلی ذوق و شوق دارم.بابایی دوتا کارگر آورد فرشارو شستن و منم آشپزخونه و مبلارو شستم و کلی کار کردم و دو سه روزی مزاحم مادرجون شدیم.خلاصه خیلی تمیز شد و من کیف کردم
قربون پسر مهربونم بشم که اصلا مامانو اذیت نکردو گذاشت همه کارامو انجام بدم
از کارای خوشمزت بگم اینکه با یه عالمی مهربونی میای و لبای خوشگلتو میذاری رو صورتمو بوس میکنی هروقت یه کار بد میکنی و دعوات میکنم چند دقیقه بعد خودت میای بغلمو یه عالمه بوسم میکنی
از دیشب یاد گرفتی پیرمرد میشی کمرتو خم میکنی دستاتو میگیری پشتتو راه میری
جدیدا خیلی به بابا وابسته شدی و تا میبینیش میخوای دنبالش بری وکلی گریه میکنی
صبحا خودت بیدار میشی و بی سروصدا مشغول بازی میشی تا ما بیدار بشیم.کلا خیلی آرومی و کار به کار کسی نداری و خودت بازی میکنی و همین اخلاق قشنگت زبون زد همه شده
جدیدا وقتی لیوان چایی میبینی تا میگم داغه لبای خوشگلتو غنچه میکنی و با پشت دست آروم میزنی به لیوان ببینی داغه یا نه
بهت میگم یه چیزی رو بیار فوری میری و پیداش میکنی و گاهی اوقات میاریش
از مبل بالا رفتنت که دیگه هیچی مثل آب خوردنه
چندروز پیش با بابایی رفتیم واست لباس عید گرفتیم خیلی با مزن یه دست هم از سیسمونیت بود که الان بهت میخوره.عزیزترینم جشن قدمت توی عیده میخواستیم همین روزا بگیریم اما پشیمون شدیم
حالا بی صبرانه منتظر عیدم و سفره هفت سین بچینم.فدای کارای با مزت بشم ایشاا... پست بدی زودتر میام