عزیزم ختنه شدنت مبارک
عزیزم ختنه شدنت مبارک
اهورای من چندوقتی بود خیلی ذهنم درگیر ختنه کردنت شده بود،خیلی میترسیدم چون میدونستم درد زیادی رو باید تحمل کنی!دودل بودم هرکس یه چیزی میگفت یکی میگفت بزار دو سه سالش بشه یکی دیگه میگفت تا کوچولوئه ختنش کنید و ........
آخر دلمو زدم به دریا و 3 ماهت که شد با عمو اصغر و خانمش بردیمت واسه ختنه اونجا که رسیدیم پشیمون شدم اما دیگه راه چاره نداشتم بابا حسن هم که بلاتکلیف مونده بود چیکار کنه
نی نی های دیگه هم بودن و بیشتر احساس آرامش کردم یهو اسمتو صدا کردن،دلم ریخت خیلی معصوم خوابیده بودی دادمت بغل خاله نجمه(خانم عمو اصغر) بعد با بابایی رفتیم بیرون خیلی حالم بد بود ده دقیقه بعد برگشتیم داشتی گریه میکردی پشت در ایستادمو پا به پات گریه کردم بیست دقیقه طول کشید تا اومدی بیرون و بغلت کردم تا خونه ناله میکردی اونشب بدترین شب عمرت بود
توی خونه بابا حسن بغلت کرده بودو راه میرفت چندساعتی طول کشید تا دردش کمتر شد
خیالم راحت شد که ختنت کردم میدونستم بزرگتر که بشی بیشتر عذاب میکشی
عزیز مامانو بابا ختنه شدنت مبارک