شیرین عسل مامان
سلام همه زندگیم
امروز خیلی دلم گرفته
دلم واسه اونموقع ها که خیلی کوچولو بودی تنگ شده
واسه اولین باری که بغلت کردم واسه اولین باری که شیر بهت دادم و اولین شبی که پیشمون بودی
اون شب واسم یه شب خیلی قشنگ و رویایی بود
دلم واسه نگاه های خوشگل نی نی بودنت تنگ شده
دلم واسه اون همه نگرانی که بابت زردیت و ضعیف بودنت داشتیم تنگ شده
دلم واسه بوی بدنت تنگ شده دونه به دونه اون روزا جلوی چشمامه و بیشتر دلتنگم میکنن عزیزم
فرشته من الان که نگاهت میکنم و صدام میکنی دلتنگیام رفع میشه وقتی لبای کوچولوتو غنچه میکنی و میای به طرفم که بوسم کنی پر در میارم
وقتی با خوشحالی میپری بغلم دوباره یادم میاد که منم مادرم،مادر تو تویی که همه زندگی من و بابا شدی و عشق منوبابا رو کامل کردی
پسر دلبندم امروز اومدم با کلی خاطره و عکس
عزیزکم چندروزه گلاب به روت اسهالی و خوب نمیشی سر همین قضیه پاهات هم به شدت سوخته بود و دل آدم کباب میشد وقتی نگاه میکرد از طرفی منم پوشکت نمیکردم که بدتر نشی و تند تند میبردم جیش کنی و بعد تصمیم گرفتیم از پوشک بگیریمت و راحت شی خیلی خوب همکاری میکردی اما هرچی فکر کردیم دیدیم هنوز زوده انگار چون پی پی رو نمیگفتی
الان پاهات بهتر شده زنگ زدم دکترت یه پماد معرفی کرد که بابا گرفت و خیلی خوب بود و زودخوبت کرد قبلا کالاندولا واست میزدم هیچ تاثیری نداشت
فندوقی چندروز دیگه واکسن داری انشاا... که راحت باشه
چندروز پیش منو تو رفتیم خونه مامان جون اینا تازه جابجا شدن رفتیم کمکشون دوشب اونجا موندیم بعد بابا زنگ زد که با دوستاش و خانماشون بریم نیاسر اولش قبول نکردم چون میدونستم سخته تو هم که هنوز اسهالی خاله گفت اهورا رو نبرید خودتون بریم خیلی واسم سخت بود اون همه ساعت نبینمت ولی قبول کردم
صبح زود بابا اینا اومدن دنبالمو رفتیم خاله مینا و عمو ابولفضل خیلی ناراحت شدن که تو رو نمیبریم آخه اونا یه دوقلوی دختر و پسر دارن که دو ماه از تو کوچیکترن و هم بازی هم هستین
دوستای بابا سه تا باجناقن و خانماشون که خواهر.یکی از خواهرای خاله مینارو ندیده بودم تابه حال که اونجا باهم آشنا شدیم خلاصه خیلی راضی بودم که تورو نبردم چون خاله مینا 3 تا بچه داشت خاله اشرفم که دوتا اون یکی خاله دوتا دختر بزرگ داشت.دختر خاله اشرف هم هم سن دوقلوهای خاله میناس
ماشاا... خیلی شیطونی کردن و من واقعا از داشتن دوقلو منصرف شدم
جات خیلی خالی بود پسرکم خیلی خوش گذشت
وااااای که چقد اونجا شلوغ بود پدرمون دراومد تا رسیدیم.یه عالمه ماشین و آدم.جای سوزن انداختن نبود سری اول پشیمون شدیم رفتیم مشهد اردهال یه ذیارتی کردیمو بعد رفتیم یه باغی ناهار بخوریم بابا اینا آتیش درست کردن جوجه هارو آماده میکردن ما هم هرکروم دنبال یه بچه میدویدیم
بعداز یه استراحت دوباره رفتیم نیاسر و با کلی ترافیک و بدبختی رسیدیم ابشار ساعت نزدیکای شیش و هفت بود که برگشتیم. نتوستم زیاد عکس بگیرم از بس شلوغ بود
آخرشب هم اومدیم دنبال تو و رفتیم یه فست فودی و شام خوردیم و اومدیم خونه مثل جنازه خوابیدیم
قربون پسر عزیزم بشم که اصلا مامان جون اینا رو اذیت نکرده بوده و فقط بازی میکرده فرداش خاله زنگ زد و کلی دلش واست تنگ شده بود و همش میگفت خیلی روز خوبی رو داشتید
ادامه مطلب
قربونت بشم عزیزم که داری نخود فرنگی پاک میکنی
عشق مامانی
قربون دقتت بشم عسل من
تروخدا نشستنشو ببین
بدون شرح...
اینجا رفته بودیم پارک با سختی ازت عکس گرفتیم
اینم نون سنگک مخصوص پسرم که با باباییش رفته بود نونوایی آقا نونوائه مخصوصش زد
گرفته دستشو دور خونه میچرخه
اینم مدل جدیده
علی کوچولوی شیطون یکی از دوقلوها
فاطمه خانوم خوشگل یکی دیگه از دوقلوهای افسانه ای
اصلا باهم مهربون نبودن البته بیشتر علی لج میکرد
الهیییی دلم واسشون تنگ شد
اینم حدیثه جونم که خیلی دوسش دارم
خیلی قشنگ بود ولی حیف که شلوغ بود